همه ی ما یه آقای هاید درون خودمون داریم. اسمش رو هر چی بذاریم، Beauty and the beast یا سیندرلا و مادر فولاد زره! فرقی نداره. مهم اینجاست که همیشه این دیالوگ واسه مون آشناست که “برو بابا تو هم خودتو علاف کردی!” یا “فک می کنی با این جماعت می شه؟” یا “تو داری هندونه ی بزرگ رو به نشانه ی نزدن با یه دست بر میداری! جمعش کن!” یا “کار تیمی؟؟؟” و شما همیشه در حال کش-مکش با این قسمت درونتون بودین و هستین. ما هم هستیم! مخصوصا زمانی که قصد انجام یه کار تیمی رو دارین و تمام دلایل دنیا، اعم از اینکه چرا اون آقا رو دماغش خال داره، یا چرا در گربه بازه، چرا گنجه مون درازه و… علم می شن که ما نتونیم کارمون رو پیش ببریم.
هدیه ی من و آقای دوبونو به شما!
من می خوام یه کمد به هر کدوم از شما بدم، که توش ۶ تا کلاهه. این کلاه ها فصلی نیستن. هر کدومشون مال یه موقعیت یا مناسبت خاص نیستن. بلکه هر کدوم از این کلاه ها برای یک نوع ِ فکر کردنه! شش کلاه تفکر یکی از تکنیک هایی می تونه باشه که نه تنها یک تیم رو از آزمون و خطا نجات می ده، بلکه این دیدگاه رو در زندگی شخصی ما هم ایجاد می کنه، که به یه مساله می تونیم حداقل از شش وجه نگاه کنیم.
حالا چرا شش کلاه؟ چرا مثلا هفت نه؟ چیه؟ می خواین ربطش بدم به شش جهت جغرافیایی؟ یا بگم چون مولانا گفته ” عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست / عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها” ؟ من چه می دونم آخه! از خود Edward De Bono بپرسین! که نه تنها مبتکر این شیوه، بلکه شیوه های بسیار عالی خلاقیت و ایده پردازی با محوریت اصلی Lateral Thinking هستن ایشون! ای بابا!
یه اینفوگرافیک ببینیم
برای دیدن تصویر بزرگتر اینجا کلیک کنید
“هی با تو ام! حالا این کلاه ها به چه دردی می خورن؟؟؟”
خب الان توضیح می دم دیگه :
قرمز
کلاه قرمز بیانگر احساساته. احساسات صرف و مطلق. وقتی شما قصد دارین احساستون رو نسبت به یک استارت آپ، شخص، شریک، سرمایه گذار، شرایط، آینده ی کسب و کار و … بیان کنید. این احساسات می تونه بر پایه ی ادراکات و دریافت های ناگهانی باشه. شما یک لحظه احساس می کنید که این کار جواب نمی ده. بدون فکر کردن، به تیم اعلام می کنید که می خواین کلاه قرمز رو روی سرتون بذارین و سریعا حستون رو بیان می کنین.
“من احساس می کنم این پیشنهاد شما بیشتر در جهت منافع خود شماست تا منافع تیم!”
” همین لحظه حس کردم ایده ای که مطرح شد جوابگوی تمام نیاز های مشتری نیست.”
“حس من بهم می گه که باید روی این پروژه سرمایه گذاری کنیم.”
“من فقط حس می کنم که ما از عهده ی این کار بر میایم.”
و …
این کلاه به شما اجازه می ده که بتونید احساسات ِ صرف رو بیان کنید. این پروسه باعث می شه احساسات بیان بشن و از دخالت در نحوه ی تفکر سایر کلاه ها توسط احساس، جلوگیری بشه.
سفید
یک زمانی شما نیاز دارین که تمام احساسات و جانب داری ها و همه چیز رو کنار بذارین و درست مثل یک کامپیوتری که ازش اطلاعات می خوان، به ارائه و توضیح آمار و ارقام و واقعیت ها بپردازین. زمانی که شما از کامپیوتر حجم یک فایل رو می پرسین، با خودش فکر نمی کنه “این آدم خوبی نیست، بذار حجم این فایل رو بیشتر بگم بهش!” پس وقتی اعلام می کنید که اعضای تیم، کلاه سفید بر سر بذارن و اعلام کنن که جمعیت آماری ِ بازار هدف برای محصول مورد نظر شما چند نفره، باید بدون جهت گیری و احساساتی شدن و زیر پا گذاشتن منطق شروع به ارائه ی آمار و اطلاعات واقعی کنن.
” من می خوام که کلاه سفیدم رو روی سر بذارم و اعلام کنم که ارزش سهام شرکت ما در سال اخیر ۱۰ درصد کاهش پیدا کرده!”
“تولید این قطعه به روش ریخته گری، ۲۳۰۰ تومان به ازای هر قطعه، به صرفه تر از روش ماشین کاری است.”
“با توجه به فرم هایی که توسط جامعه ی آماری مورد نظر ما پر شد، می شه نتیجه گرفت ۴۴ درصد از مردم علاقه به نگهداری حیوانات خانگی دارن.”
” قیمت آلومینیوم با ۳.۲ درصد رشد مواجه شده.”
“معمولا این هِدِر برای وبسایت ها استفاده نمی شه”
“همیشه نحوه ی کاربری ابزار های صنعتی مهم تر از زیبایی ظاهری آن است”
“به ندرت دیده شده که کسی برای میز غذاخوری از صندلی دسته دار استفاده کنه”
و…
این کلاه به شما این امکان رو میده که با کنار گذاشتن تمام احساسات و خوش بینی و بدبینی و ایده های نو و … به اطلاعات قابل قبول و مورد اعتمادی دست پیدا کنید. حتی در مورد اطلاعاتی که دقیق و قطعی نیستن هم با استفاده از طیف کلمات “همیشه، غالبا، معمولا، به ندرت، هرگز و … ” می شه به اطلاعات قابل قبولی دست پیدا کرد.
سیاه
زیاد این جمله رو شنیدیم که “من می دونم، همه ی ما می میریم”. این یک بخشی از کلاه سیاه ما رو تشکیل می ده. زمانی که شما اعلام می کنید کلاه سیاه رو بر سر گذاشتین، باید بدون هیچ تعارف و احتیاطی به نقاط منفی اشاره کنید. توجه کنید که تفاوتی بین این کلاه و کلاه قرمز هست. اونم اینه که شما نباید احساسی برخورد کنید. با شواهد و دلایل منطقی، شروع به بزرگنمایی ایرادات و اشکالات پروژه می کنید. در واقع هنگام استفاده از کلاه سیاه، باید کاملا نیمه ی خالی لیوان رو ببینیم. احتمالات شکست رو مطرح کنیم. سوالات با بار منفی بپرسیم.
” ایجاد یک استارت آپ در زمینه ی تبادل مهارت های شخصی کاملا شکست خورده است. چون بعضی مهارت ها بسیار گران قیمت هستن و نمی شه با مهارت های دیگه تبادلشون کرد”
“ایجاد یک رستوران ِ غیر سرپوشیده ایده ی خوبی نیست. چون در صورت سرد شدن هوا و یا گرم شدن بیش از حد هوا، ما مشتریای خودمون رو از دست می دیم. ”
“ما حتی در صورت ارائه ی محصول با کیفیت، نمی تونیم با شرکت هایی که محصول ِ با قیمت کمتر ارائه می دن رقابت کنیم”
شما توسط کلاه سیاه قادر خواهید بود که تمام ریسک های ممکن رو به صورت منطقی و علمی شناسایی کنید. اما Don’t get Cold feet! کلاه زرد رو بخونید!
زرد
تفکر سازنده! و حالا وقتشه که نیمه ی پر لیوان رو ببینیم. شاید کلاه سیاه بعضی جاها رو در نظر نگرفته و خیلی بدبینانه به موضوع پرداخته و کلاه زرد باید بعضی نکات رو یادآوری کنه تا متوجه بشیم اونقدرا هم پروژه با شکست حتمی مواجه نیست. وقتی کلاه زرد رو سرمون می ذاریم، می تونیم ایده های خام رو مطرح کنیم تا کلاه سبز بتونه روی اونها مانور های خلاقانه بده. کلاه زرد نیمه ی پر لیوان رو می بینه و با ایجاد امید و روحیه ی مثبتی که باید بر اساس دلایل منطقی شکل گرفته، احتمالات موفقیت رو بررسی می کنه.
“کلاه زرد من بهم می گه، ممکنه ما نتونیم با قیمت پایین رقبا در کوتاه مدت رقابت کنیم، اما احتمالا خلاقیت ما در ایجاد خدمات و محصولات جدید، در طولانی مدت، باعث قبضه ی بازار توسط ما می شه!”
“شاید بعضی افراد مایل نباشند که مهارت های گران قیمت خودشونو با مهارت دیگران مبادله کنن اما مطمئنا اونها فقط دارای مهارت های گران قیمت نیستن”
“من فک می کنم که می تونیم با استفاده از خلاقیتمون راهی ایجاد کنیم که حتی در فصل بسیار سرد و زیر برف و بارون، مشتری های ما بدون خیس شدن و احساس سرما به خوردن غذا بپردازن!”
کلاه زرد می تونه مثل آفتاب، گرما رو به سیستم تفکر شما وارد کنه و با تاکید بر نکات مثبت و احتمالات برد و موفقیت، در کنار کلاه سیاه، عیار خوبی برای پیش بردن یک طرح به دست ما بده.
سبز
چرا با بریدن قوطی نوشیدنی ها یک وسیله برای جمع کردن براده ی فلز های قیمتی درست نکنیم؟ این ایده نمی دونم اولین بار توسط چه کسی بین سازنده های طلا و جواهرات ایجاد شد، اما یکی از راه های بسیار عالی برای جمع کردن براده هاست.
این شکلی!
کلاه سبز از ابزار های بسیار قوی ِ تفکر جانبی (Lateral Thinking) استفاده می کنه که توسط خود ادوارد دوبونو ابداع شده. یکی از این ابزار ها PO، که اگر اجازه بدین بگیم مخفف Provoking Operation می باشه! یعنی عملیات انگیزشی. شما با طرح یک شکل اولیه از یک ایده می تونین انگیزشی ایجاد کنین برای گسترش و توسعه ی همون ایده.
به این دیالوگ دقت کنین!
“- پو می گه که باید شیوه ی برعکس پیش بگیریم و به ازای خرید مشتری ها، بهشون پول پرداخت کنیم.
– می تونیم اینطور نگاه کنیم که یک شبکه ی خرید ایجاد کنیم و مشتری های ما در ازای خرید از ما، دارای اعتبار خرید از یک شرکت دیگه بشن!
– یا مثلا می تونیم سقف خرید از فروشگاه تعیین کنیم و به ازای هر بار خرید مشتری ها، سقف خریدشون رو افزایش بدیم تا دفعه بعد بتونن کالا های بیشتری خریداری کنن!
– تصور کنین ما هر ماه در یک روز مشخص جشن تولدی برای مشتریانمون که در اون ماه به دنیا اومدن برگزار کنیم و اون روز برای اون مشتری ها تخفیف ۲۵ درصدی به ازای خریدشون در نظر بگیریم!
-… ”
ببینید، کلید واژه های “پرداخت پول به خریدار در ازای خرید” ذهن افراد رو به سمت و سو های مختلفی هدایت می کنه تا اون مفهوم رو بتونن ایجاد کنن. چون اینکه ما به ازای خرید مشتری به جای دریافت پول، پرداخت پول انجام بدیم صرفا یه ایده ی انگیزاننده است، نه یک ایده ی کاربردی و قابل اجرا.
آبی
و نهایتا کلاه آبی! که وظیفه ی این کلاه هدایت و نظارت بر صحیح اجرا شدن پروسه ی “شش کلاه تفکر” می باشه! کلاه آبی باید پایان دهنده ی جدل ها و منازعات بین افراد باشه. یادآور و روشن کننده ی هدف اصلی تفکر باشه. یه جوری می تونیم مشابه Facilitator در جلسات Brain Storming در نظر بگیریمش. با این تفاوت که امکان داره گاهی تمام اعضاء تجربه ی کلاه آبی رو داشته باشن.
“حرف های شما بیشتر شبیه کلاه قرمزه تا کلاه سفید! لطف کنین فقط آمار و اطلاعات واقعی رو ارائه بدین”
“ما دچار مشکلی اساسی در زمینه ی رقابت هستیم، لطفا کلاه های سبزتون رو بر سر بذارین و برای این مساله راه حل ایجاد کنید”
” من فکر می کنم به اندازه کافی از مزایای این سرمایه گذاری صحبت شد، حالا توسط کلاه سیاه صحبت کنید و جنبه های منفی این سرمایه گذاری رو هم روشن کنید.”
” لطف کنید به این بحث و جدال خاتمه بدین و کلاه قرمزتون رو از سر در بیارین!”
و…
شش کلاه تفکر، عصای موسی نیست که نیل رو باز کنه و شما و تیمتون به راحتی ازش رد بشین! بلکه اهرمی برای بلند کردن سنگ های بزرگه که همیشه نشانه ی نزدنه! تیم هایی که اجتماعات و همفکری هایی که انجام می دن نتایج قابل قبولی نداره و دارای تمرکز و یکپارچگی نیست.
شش کلاه تفکر می تونه حتی روشی برای سازماندهی زندگی و تصمیمات شخصی باشه. و شش کلاه تفکر باعث می شه افراد فقط با یک شیوه، فکر نکنن و بتونن تمام شیوه های مختلف تفکر رو، فقط با عوض کردن کلاهشون تجربه کنن!
امیدوارم از کمدی که در اختیارتون گذاشتم بتونین در همه ی فصل ها استفاده کنین.